دختر کفشدوزکی و گربه سیاه
اینروزها که دیگه تقریبا میشه گفت قید اداره رو زدیم و آنیل هم از خدا خواسته به این شرایط عادت کرده و نمی تونه قبول کنه حتی هر از گاهی برم اداره، دیروز که مجبور بودم برم اداره موقع برگشتن رفتم و برای آنیل لباس دخترکفشدوزکی و گربه سیاه رو گرفتم، خونه که رسیدم لباس گربه سیاه رو گذاشتم موند تو ماشین برای یه وقت دیگه و مثلا سورپرایز دیگه و لباس دختر کفشدوزکی رو بردم، آنیل که عاشق سورپرایزه گفتم چشماتو ببند اونم خیلی خوشحال چشمهاشو بست و دستاشو آورد جلو، هدیه شو دادم دستش، با خوشحالی باز کرد و موقع باز کردن همش میگفت چیه پاو پاتروله، السا و آناست و ... ، تا اینکه باز کرد و گفت وااای لباس لیدی باگ، تا اینجاش میشه گفت که خوب بود 😉 عجله داشت ک...